من هم گریه کردم ...

 

 دیر تش باد

وقتی که خرگوش از مراسم پرشین بلاگ (جشن 6 سالگی پرشین بلاگ) برگشت با تمام حس فضولی که طی چند ساعت توی دلم انباشته کرده بودم ازش پرسیدم چه خبر ؟ بر خلاف انتظار من گفت هیچ خبری نبود ! البته همون زمانی که توی مراسم بود بهش زنگ زده بودم و گفته بود که هیچ خبری نیست ولی با تمام این حرفها انتظار داشتم که از اتفاقات جالبی که احتمالا توی مراسم افتاده برام تعریف کنه ولی

اون باز هم گفت : "هیچ خبری نبود به جز افتخار آشنایی با یک وبلاگ نویس برتر (واقعا لفظ برتر در وصف این مرد بزرگ کم میاره) که داستان و قلمی بی رقیب داره. خرگوش همیشه از وبلاگها وبسایتهای زیادی برام تعریف میکنه که بعد از دیدنشون میبینم خیلی دوستشون ندارم ولی بعد از باز شدن لینک وبلاگ دیر تش باد از توی ایمیلی که خرگوش برام ارسال کرده بود با موضوع "حتما ببین" فهمیدم این یکی با بقیه خیلی فرق داره نویسندش وبلاگ نویس نیست عاشقه ، یک عاشق واقعی! خواندن مطالب این وبلاگ حس وبلاگ خواندن نداشت انگار داشتم کتاب میخواندم خرگوش گفته بود که این آدم یک هوشنگ مرادی کرمانی دیگر است و واقعا راست می گفت. وقتی شروع به خوندن مطالب وبلاگ کردم ساعت 12:45 شب بود. این وبلاگ یا بهتر بگویم کتابلاگ داستان عاشقی های یک سرباز معلم بوشهری است که در روستای کالوی بوشهر خدمت می کند. مدرسه ای که او در آن کار یک مدیر، معلم، پدر دلسوز، دوست مهربان و برادر حامی را به طور همزمان انجام می دهد، کوچکترین مدرسه دنیاست و چهار دانش آموز بیشتر ندارد! شاید یک روز حمیده ،حسین ،پریسا و مهدی (شاگردان مدرسه ) هر کدام داستان یک کتاب شوند. عبدالمحمد شعرانی تنها یک سرباز معلم نیست یک نویسنده عاشق است که دانش آموزان کوچکترین مدرسه جهان را با بزرگی قلم و فکرش پرورش می دهد. به این فکر می کنم که هنوز انسانهایی هستند که بدون چشم داشتهای مادی و غیر مادی عاشق شوند. دیشب تا نزیدیکی های ساعت 2:30  شب با چشمان خیس دیر تش باد را می خواندم. و سعی می کردم اشکهایم را از خواهرم پنهان کنم فکر می کردم خواب است وقتی سرم را برگرداندم تازه فهمیدم که من تنها نمی خواندم خواهرم هم می خواند. پرسیدم جالب بود؟ گفت: آره، من هم گریه کردم.

اگر هنوز وبلاگ این سرباز معلم با احساس را نخوانده اید روی لینک زیر کلیک کنید : http://dayyertashbad.blogfa.com